Psychology and related sciences

Study of psychology with other scientific fields and its influence from other sciences

Psychology and related sciences

Study of psychology with other scientific fields and its influence from other sciences

Psychology and related sciences
Presenting summaries of psychology books in Persian and English
Case studies on the relationship between psychology and religion, mysticism, philosophy, politics, social sciences, the influence of media, art and music
Provide a summary of the lecture series of professors related to the topic of the site
Review and analysis of scientific articles

۴ مطلب در دسامبر ۲۰۲۱ ثبت شده است

 

 

شیوه کار

از کودکان در بازه سنی 6 تا 15 سال خواسته شد تا دعا خود به خدا را به صورت مکتوب نوشته (کودکان زیر 7 سال گفته ها توسط والدین بدون هیچ تغییری نوشته شده اند. )

متن نوشته شده توسط کودکان بدون هیچ تغییری (حتی غلط های املایی و نگارشی ) در این مقاله آورده شد.

جامعه آماری به صورت تصادفی از محیط فرودگاه هاشمی نژاد مشهد می باشد.

پژوهش فاقد گروه گواه می باشد و کار به صورت غیر آزمایشگاهی و حضور متخصص روانشناسی بوده است.

 

هدف

ارزیابی و مقایسه سنین  مختلف در یک بازه سنی 6 تا 15 سال برای بررسی دیدگاه معنوی کودکان

 

دختر 6 ساله

خدایا کرونا زودتر بره

خدایا زودتر برف بیاد برم برف بازی کنم

خدایا یه خونه بزرگ تر بخریم اتاق من بزرگتر باشه بتونیم توش تلوزیون یخچال و میز نهارخوری بذاریم

خدایا همیشه سالم نگه دارمون

 

پسر - 7 ساله

اول از خدا برای خودم و پدرم و مادرم آرزوی سلامتی دارم.

خدایا من دوست دارم درس بخوانم و دو شغل پلیسی و دکتری برسم و من آرزو دیگری هم دارم که خدا به ما یک خانه بزرگ بدهد و یک ماشین داشته باشیم. از خدا میخواهم همه به آرزوهایشان برسند و من هم به آرزوهایم برسم.

 

پسر - 8 ساله

سلام خدا من دوست دارم تو به من گوشی بدهی. اگر به من گوشی بدهی من تو را دوست دارم.

خدایا من دعا میکنم که پدر و مادرم و برادرم همیشه سالم باشند دعا میکنم پدر بزرگم و مادربزرگ هایم سالم باشند خدا خوب تو به من گوش و پا و دست و ابرو دادی خیلی دوست دارم.

 

پسر 8 ساله

سلام خدا من دوست دارم به من دوچرخه بدهی و فوتبالیست شوم.

خدایا از تو میخواهم امام زمان ظهور کنه چون دوست دارم یار امام زمان باشم و همه ی آدم های بد را از بین ببرم.

خدایا به من کمک کن تا فرزند خوبی برای خانواده ام باشم و بتوانم با کار کردن در آینده کمک خانواده ام باشم.

خدایا از تو میخواهم تا بتوانم یک بار دیگر آقاجونم ببینم.

خدایا دوستت دارم.

 

دختر 8 ساله

خدا جانم ظهور و سلامتی آقا امام زمان و رفتن مریضی کرونا، خدایا مریضا شفا پیدا کنند و همه عروس و دامادها خوشبخت و عاقبت بخیر شوند، همه اجاره نشین ها خانه و مغازه ی خود را بخرند، کل پدر و مادرها و پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها زنده باشند، گداها و آشغال جمع کن ها هم سر پناهی برای خود داشته باشند هر کی بچه دار نمی شود بچه دار شود، هرکی مثل من و خانواده ام آرزو دارد برادر شود، و حالا من هم یک خواهر و برادر داشته باشم پدرم حقوق خوبی داشته باشه و پول دار شویم الهی آمین یا رب العالمین امیدوارم خداوند مهربان صدای مرا بشنود و آرزوهایم را برآورده کند.

 

دختر 8 ساله

خدایا آرزو دارم مادر و پدرم همیشه پیشم باشند و سالم و سلامت باشند.

خدایا کرونا برود برای همیشه.

امیدوارم خدا زود تر آرزوی من رو برآورده کنه اللهی آمین.

 

دختر 9 ساله

خدایا دوست دارم مادرم یک بچه ای به دنیا بیاورد و امام زمان ظهور کنه و امام زمان سلامت باشه. همه آشناهای ما 440 ساله بشوند و خانه دار شویم خاله زهرا ام هم خانه دار شود و هم بچه دار و خاله محبوبه ام هر چه زود تر خانه اش مرتب شود و هر چه زودتر خاله سوگند و خاله یلدا ام یک شوهر خوب گیرش بیاد و دایی حسینم که یکی یک دونه است بچه دار شود و خاله آرزو بچه دار شود و همه ی مردم سلامت و زنده باشد و همه ی مرده ها را بیامرز .

 

پسر 12 ساله

دعا میکنم همه مریض ها شفا پیدا کنند و من هم از یاران امام عصر باشم. دعا میکنم کرونا از بین آدم ها برود.

 

پسر 12 ساله

خدایا در درسها و امتحان ها به من کمک کن و در کارهای بزرگ با من یاری کن

خدایا هرچی خواستم به من دادی چیزهایی که به من دادی از هیچی بهتر است. مثل پدر، مادر، خواهر و سلامتی آنها. من به غیر از سلامتی خانواده ام چیزی از تو نمی خوام این دنیا دوست دارم چون ما باید به نیازمندان کمک کنیم و اینکه همه دنیا شاد و با لب خندان باشد.

 

پسر 13 ساله

خدایا روزی برسه که مردم دنیا به ویژه بچه ها از شر کرونا این بیماری خطرناک رها شده و همه در کمال سلامت در کنار هم باشیم .

خداوندا تمام بیماران و معلولان را شفا بده و به کمال آرامش برسان.

خدایا پدر و مادرم را برایم نگه دار تا همیشه احساس امنیت کنم.

خدایا به من هوشی بده تا به کشورم ایران خدمت کنم، پولی ده تا به نیازمندان کمک کنم، توانایی ده تا به اهداف خود برسم.

 

دختر 15 ساله

پروردگارا از سر تمام تقصیر است، گناهان، دروغ ها من بگذر.

خدایا تو همه کس و کار منی هیچ وقت خودت را از من دریغ نکن و من را به حال خود رها نکن.

خدای من ظهور آقا و سرورمون رو برسون تا جهان و هستی رو پر از عدل و داد کنه.

خدایا آرزوهای زیادی دارم اون ها رو برآورده کن اما وقتی بهم جنبه اش رودادی.

خدایا من و خانواده، دوستان، تمام شیعیان، جهان رو از یاران واقعی امام زمان قرار بده.

خدایا خداوند را چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار.

پروردگارا خودت سند بهشتی ما رو امضا و به دست راستمون بسپار.

 

پسر 15 ساله

من درخواست های زیادی از خدا دارم ولی 3 نکته برای من مهم ترین چیزی هست که از خدا میخواهم اولین این است که سلامتی همه خانواده مون دومی این است که من امسال در درس هام موفق تر بشم چون امسال نهم هستم و از خداوند می خواهم به یک نگاه خوبی به من کنه که امسال در رشته ای که میخواهم موفق و پیروز بشوم سوم این است که من یک فرد پول دار وخواستی بشوم در جامعه و پول داری من یکی از درخواست های ویژه هست که از خداوند متعال دارم.

 

نتیجه گیری

با توجه به این که کودک به مرور زمان با رفتن مدرسه و رشد شناختی خود می تواند درک بهتری از معنویت داشته باشد. مسئله باور به خدا و اعتقاد به دین و معنویت مسئله ای انتزاعی و غیر ماده است و همانطور که در نوع دعاهای کودکان که توسط خودشان نوشته شده است کاملا مشخص است که هر چه میزان سن بیشتر می شود. میزان درک آن ها نسبت به مسئله خداوند و معنویت بیشتر می شود. نکته دیگر که قابل توجه است این است که کودک هر چه از نظر سنی بزرگتر باشد دعاهایی که میکند شخصی تر و مستقل تر است. در دعاهایی که توسط کودکان کم سن تر انجام شده بود حضور افراد دیگر بیشتر دیده می شد یا اولین دعای کودکان کم سن و سال مربوط به افرادی غیر از خود یا منافعی غیر از منافع شخصی خود بود که این امر می تواند سبب عدم استقلال و متکی بودن این کودکان به بزرگسالان باشد. چرا که کودک 6 ساله قطعا نیاز بیشتری نسبت به نوجوان 15 ساله دارد.

 

نویسنده : سید محمد رضا پارسی کیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 23 December 21 ، 09:47
سید محمد رضا پارسی کیان

به یاد مصطفی رحیمی، روشنفکری که کژ نشست و راست گفت.

در این نوشتار، نخست، سرشت فعالیت اجتماعی ای را که «روشنفکری» خوانده می شود روشن می کنم؛ سپس، به اخلاق روشنفکری، یعنی به احکام و قواعد اخلاقی ای که روشنفکران باید به آنها التزام داشته باشند، می پردازم؛ آن گاه آداب روشنفکری را، یعنی عواملی را که موفقیت روشنفکر را تضمین / تسهیل می کنند، یادآور می شوم؛ و در پایان، به برخی از آفاتی که روشنفکری در جامعه ما بدان ها دچار شده است اشاره می کنم.

 

۱-  سرشت روشنفکری

مرز میان روشنفکری، به عنوان نوعی فعالیت اجتماعی، با سایر فعالیتهای اجتماعی مشابه آن، مانند فعالیت های عالمان و محققان و اساتید دانشگاه، یا سیاست مداران و فعالان سیاسی، یا فن سالاران ( = تکنوکرات ها)، کجا است و چه چیزی به روشنفکری شأن و تَعَیُّن خاص و تمایز بخش میدهد؟ پاسخ گویی به این پرسش در گرو توجه به این نکات است:

 

۱۱. می توان گفت که همه افعال ارادی که آدمی، در سرتاسر عمر، انجام می دهد، به لحاظ غایت، در سه دسته جای می گیرند:

الف) شغل یا حرفه ، یعنی همه ی کارهایی که بی واسطه یا با واسطه برای کسب درآمد انجام می گیرند. انسان برای آنکه بتواند به زندگی ادامه دهد و نیز برای آن که اخلاقی زیستنش نیازمند استقلال او است و یکی از مهمترین وجوه استقلال، استقلال مادی و مالی، یعنی بی نیازی اش از دیگران، است چاره ای جز کسب درآمد ندارد و برای کسب درآمد از پرداختن به شغل / حرفه ناگزیر است و برای آن که بتواند متکفل شغل / حرفه ای شود، گریزی از تخصص یافتن در یک علم یا فن یا هنر ندارد و، بنابراین، باید در علم یا فن یا هنری آموزش ببیند. این آموزش نیز، با واسطه، برای کسب درامد است و در گروه کارهایی از سنخ شغل / حرفه اندراج می یابد.

ب) عُلقه پردازی، یعنی همه کارهایی که برای برآوردن خواسته ها و / یا نیازهای خود شخص انجام می گیرند و از این جهت، خودگزینانه (egoistic) اند. هر یک از ما چندین و چند نوع علقه دارد که به حکم این که شخصیت و منش هیچ دو فردی عین هم نیست، با انواع علایق هر کس دیگری کمابیش تفاوت هایی دارند. علقه پردازی ها نه فقط دیناری کسب درآمد نمی کنند، بل، بخش کمابیش بزرگی از درآمد هر کس را مصروف خود می کنند.

ج) رایگان بخشی، یعنی همه کارهایی که برای برآوردن خواسته ها و یا نیازهای سایر موجودات، غیر از خود شخص فاعل، انجام می پذیرند و، از این رو، دیگر گزینانه (altruistic)اند. کسی که، بی در نظر داشتن هیچ گونه سودی برای خود، به فقیری کمک مالی می کند یا به یاری مظلومی می رود یا به حیوان تشنه ای آب می دهد یا درختی را هرس می کند یا جوی آبی را لای روبی می کند به رایگان بخشی دست یازیده است. اخلاقی زیستن و اخلاقی رفتار کردن، به معنای دقیق کلمه، یعنی به تفکیک از رفتارهایی که به حکم سایر منابع هنجارگذار انجام می گیرند (رفتارهای مطابق با قانون، مناسک و شعایر دینی، عرف و عادات و آداب و رسوم، و مصلحت اندیشی)، مصداق رایگان بخشی است.

 

۲-۱. رایگان بخشی، یعنی زندگی و رفتار اخلاقی، چنان که اشاره شد، معطوف به برآوردن خواسته ها و یا نیازهای دیگران و، از جمله همنوعان، است. اما خود رایگان بخشی به هم نوعان عموماً و هم میهنان خصوصاً از دو راه تحقق می تواند یافت: یک تغییر و اصلاح محیط بیرونی آنان، یعنی تغییر و اصلاح محیط اجتماعی یا طبیعی آنان، و دیگری تغییر و اصلاح ساحت درونی شان، یعنی تغییر و اصلاح باورها یا احساسات و عواطف یا خواسته هایشان. اگر شما برای روستاییانی فقیر جاده احداث کردید یا سامانه آبرسانی پدید آوردید و یا مردابی را خشکاندید و به زمین کشاورزی تبدیل کردید، تغییر و اصلاحی در محیط طبیعی شان حاصل آورده اید، و اگر تنظیمات و مقررات مثلا نهاد خانواده یا نهاد اقتصاد یا نهاد سیاست یا نهاد حقوق را دگرگون کردید و بهبود بخشیدید تا شهروندان جامعه تان درد و رنج و آزار و آسیب کمتر ببینند تغییر و اصلاحی در محیط اجتماعی پدید آورده اید. این هر دو نوع تغییر و اصلاح در محیط بیرونی انسانها صورت گرفته اند و اگر شما در اقدام به این تغییر و اصلاحها فقط قصد سود رسانی به آنان، و نه به خودتان داشته اید کارتان مصداق رایگان بخشی و اخلاقی زیستی است. اما اگر، فقط به نیت بهبود بخشی به وضع و حال و کار و بار مردم، به تغییر و اصلاح باورها یا احساسات و عواطف یا خواسته هاشان پرداختید، چرا که تشخیص داده اید که لااقل بخشی از بدی روز و روزگارشان به جهت باورهای غیر مطابق با واقع یا احساسات و عواطف نابه جا یا خواسته های نامعقول آنان است، در این صورت، تغییر و اصلاحی در ساحت درونی انسان ها ایجاد کرده اید و، باز، کارتان مصداق رایگان بخشی و اخلاقی زیستی است. حاصل آن که رایگان بخشی یا از راه اصلاح محیط طبیعی یا از راه اصلاح محیط اجتماعی (که هر دو اصلاح محیط بیرونی اند) یا از راه اصلاح ساحت فرهنگی (که اصلاح ساحت درونی است) امکان پذیر می شود.

 

۳-۱. روشنفکری نه شغل یا حرفه است، نه علقه پردازی. روشنفکری نوعی از رایگان بخشی و اخلاقی زیستی است، آن نوعی که به اصلاح ساحت درونی، یعنی به اصلاح فرهنگ۲ یکایک شهروندان جامعه، می پردازد. در هر جامعه هستند کسانی که، نه به حکم شغل و حرفه و نه از سر علقه پردازی، بل به انگیزه اخلاقی زیستی و رایگان بخشی به اصلاح محیط طبیعی یا محیط اجتماعی انسانها می پردازند و هستند کسانی که به همان انگیزه اخلاقی زیستی به اصلاح ساحت درونی، و نه محیط های بیرونی، انسانها دست می یازند. هر سه گروه اخلاقی اند اما فقط این گروه اخیر روشنفکرند.

 

۴-۱. پیش فرض مهم روشنفکری این است که لااقل بخشی کمابیش بزرگ از درد و رنج و آزار و آسیبی که انسانها متحمل می شوند ناشی از فرهنگ خود آنان، یعنی برخاسته از باورهای کاذب یا احساسات و عواطف نابه جا یا خواسته های نامعقول خودشان، است. روشنفکر، با این پیش فرض، در عین حال که رایگان بخشانی را که به اصلاح محیط بیرونی ادمیان، اعم از محیط طبیعی یا محیط اجتماعی آنان، می پردازند، به هیچ روی، تخطئه نمی کند، بر این باور است که حتی با اصلاح تمام عیار محیط بیرونی انسان ها نیز کار آدمیان به سامان نمی شود و بارشان به منزل نمیرسد؛ چرا که بشر فقط سیلی خورده ی اوضاع و احوال بیرونی نیست، بل، وضع و حال درونی اش نیز خاکستر نشین اش کرده است. برای رفع فلاکت و ادباری که گریبان گیر زندگی بشر شده است باید هم محیط بیرونی اش را اصلاح کرد و هم ساحت درونی اش را. روشنفکر، خود، اصلاح ساحت درونی را بر عهده می گیرد.

 

۵-۱. می توان با استفاده از فنون پزشکی، مهندسی، و مدیریت به اصلاح محیط های بیرونی، چه طبیعی و چه اجتماعی، همت گماشت و اگر کسانی که چنین همتی دارند نه به حکم شغل و حرفه و نه از سر علقه پردازی چنین کنند وظیفه اخلاقی شان را نسبت به همنوعان و هموطنان خود به انجام رسانده اند. و، با این حال، باز ما می مانیم و اصلاح ساحت درونی مان که اخلاقیان روشنفکر بر عهده می گیرند.

 

به این لحاظ، روشنفکری هم با فن سالاری و هم با سیاست مداری و فعالیت سیاسی مفهوماً فرق دارد ولو مصداقاً محال نیست که روشنفکر فن سالار یا سیاستمدار و فعال سیاسی نیز باشد، درست چنان که ریاضیات و نقاشی مفهوماً کاملا با هم فرق دارند، اما محال نیست که کسی هم ریاضی دان باشد و هم نقاش. این که روشنفکری در عین حال فن سالار یا سیاست مدار و فعال سیاسی باشد بدین معناست که هم به اصلاح محیط بیرونی اهتمام می ورزد و هم به اصلاح ساحت درونی. با این همه روشنفکر، از این حیث که روشنفکر است، دل مشغول اصلاح ساحت درونی انسان ها است.

 

۶-۱. در عین حال، روشنفکر نمی تواند به اصالت سیاست قائل باشد، یعنی بر این باور باشد که یگانه مشکل جامعه یا بزرگ ترین مشکل جامعه یا علت العلل مشکلات جامعه نظام سیاسی حاکم بر جامعه است (گرایشی عمده در لیبرالیسم)؛ کما این که نمی تواند به اصالت اقتصاد قائل باشد، یعنی بر این عقیده باشد که یگانه مشکل جامعه یا بزرگ ترین مشکل جامعه یا علت العلل مشکلات جامعه چند و چون مناسبات اقتصادی حاکم بر آن است (گرایشی عمده در سوسیالیسم)؛ چرا که اگر به یکی از این دو گزاره معتقد باشد، طبعاً وظیفه اخلاقی خود را، پیش و بیش از هر کار دیگر، اصلاح نهاد سیاست یا نهاد اقتصاد خواهد دانست. با همه ی این ها، لزومی هم نیست که روشنفکر به اصالت فرهنگ قائل باشد، یعنی یگانه مشکل جامعه یا بزرگ ترین مشکل جامعه یا علت العلل مشکلات جامعه را فرهنگ یکایک شهروندان آن جامعه، یعنی باورها و احساسات و خواسته هاشان، بداند.۳ همین قدر کفایت می کند که سهمی چشمگیر از مشکلات و مصائب زندگی مردم را معلول درون خودشان بداند.

 

۷-۱. نتیجه این که روشنفکر معتقد است که انسان ها بر اثر کاذب بودن برخی از باورهاشان و / یا نابه جا بودن برخی از احساسات و عواطف شان و / یا نامعقول بودن برخی از خواسته هاشان به بسیاری از رنج ها و ناکامی هاشان دچار شده اند و، بنابراین، باید در اصلاح باورها، احساسات و عواطف، و خواسته هاشان کوشید.

 

اینک جای این سؤال هست که روشنفکر، اولاْ از کجا پی برده است به اینکه وضع و حال درونی / باطنی / ذهنی (subjective) آدمیان در اوضاع و احوال بیرونی / ظاهری / عینی (objective) تأثیر دارد و، ثانیاً، چگونه دریافته است که چه باورهایی صادق / کاذب، چه احساسات و عواطفی به جا / نابه جا، و چه خواسته هایی معقول / نامعقول اند و، ثالثاً، راه تغییر و اصلاح باورهای کاذب و احساسات و عواطف نابه جا، و خواسته های نامعقول را از چه طریق دانسته است. جواب هر سه سؤال این است: به مدد آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری.

 

در واقع، روشنفکر آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری را به خدمت کاستن از درد و رنج های شهروندان جامعه اش در می آورد و این بدین معناست که روشنفکر، از این حیث که روشنفکر است، در پی شناخت برای شناخت نیست، شناخت را برای دگرگون سازی می خواهد. عالمان، محققان، و آکادمیسین ها ممکن است که در پی شناخت جهان هستی باشند فقط برای این که جهان هستی را شناخته باشند یا به تعبیر دیگر، فقط به انگیزه ی حقیقت طلبی یا ارضای کنجکاوی علمی و نظرى؛ ولی، روشنفکران، به هیچ روی، چنین نیستند. اینان در پی شناخت جهان هستی اند فقط برای این که، از این طریق، بتوانند وضع و حال درونی آدمیان را دگرگون سازند یا به تعبیر دیگر، فقط به انگیزه ی خیرخواهی. روشنفکر حقیقت را در استخدام خیر می گیرد. راستی را می جوید برای آن که با یافتن اش بتواند نیکی کند.

 

۸-۱. چون روشنفکر در پی دگرگون سازی وضع و حال آدمیان است، می توان گفت که روشنفکری یک فن است، نه یک علم، و نه یک هنر. علم، بر طبق تعریف، شناخت برای شناخت است؛ فن، شناخت برای بهتر کردن، یعنی تغییر در جهت خیر و نیکی؛ و هنر، شناخت برای زیباتر کردن، یعنی تغییر در جهت جمال و زیبایی. روشنفکر از شناخت خود برای بهتر کردن حال و روز مردم سود می جوید؛ کما این که پزشک، مهندس، و مدیر (فن سالار)، نیز، از شناخت خود برای بهتر کردن حال و روز مردم بهره می برد، فقط با این فرق که پزشکان، مهندسان و مدیران محیط بیرون مردم را بهتر می کنند و روشنفکران ساحت درون آنان را.

 

۹-۱. چنان که به اشاره معلوم شد، فن نیازمند علم است. از این رو، همچنان که پزشک به علومی مانند زیست فیزیک، زیست شیمی، زیست شناسی، تن کردشناسی (physiology)، و کالبدشناسی (anatomy) و مهندس به علومی مانند ریاضیات، فیزیک و شیمی و مدیر به علومی مانند روان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، و آمار نیازمند است، روشنفکر، نیز، به (برخی از بخش های) فلسفه، روان شناسی، جامعه شناسی، الاهیات، عرفان۴، و ادبیات جهانی نیاز دارد. اما، همچنان که مثلاً یک پزشک لزومی ندارد که در زیست فیزیک، زیست شیمی، زیست شناسی، تن کردشناسی، و کالبدشناسی متخصص و صاحب نظر باشد و همین کفایت می کند که آخرین دستاوردهای متخصصان و صاحب نظران علوم ذی ربط به پزشکی را آن هم فقط تا حدی که به فن پزشکی ارتباط می یابند، از آن متخصصان و صاحب نظران اخذ و اقتباس کند (این سخن درباره مهندسان و مدیران، نیز، عینا صادق است)، روشنفکر، نیز لازم نیست که در فلسفه، روان شناسی، جامعه شناسی، الاهیات، عرفان، و ادبیات جهانی متخصص و صاحب نظر باشد (و ممکن هم نیست) و همین قدر کافی است که آنقدر از این حوزه ها را که به کار تغییر و اصلاح درون آدمیان می آید از متخصصان و صاحب نظران برگیرد. بنابراین، روشنفکر، از این رو که روشنفکر است، عالم و محقق و آکادمیسین نیست، ولی از دستاوردهای عالمان و محققان و آکادمیسین ها، به قدر لزوم و کفایت، در جهت تغییر و اصلاح فرهنگی مردم استفاده می کند (البته چنان که پیش تر نیز اشاره شد امکان این که روشنفکری آکادمیسین نیز باشد هست).

 

۱۰-۱. روشنفکر چون بسیاری از باورها، احساسات و عواطف، و خواسته های مردم را نادرست و محتاج حک و اصلاح و جرح و تعدیل می داند، در واقع داور مردم است، نه نماینده و سخن گوی مردم. خطای خطرخیزی است اگر بپنداریم که مشکلات و مصائب مردم هیچ ربطی به فرهنگ یکایک خودشان ندارد و فقط معلول اوضاع و احوال بیرونی است و روشنفکر، سخنگو، نماینده، و وکیل مدافع مردم است و می خواهد و می کوشد تا داد مردم را از کسانی که مسبب اوضاع و احوال بیرونی آنان بوده اند بستاند. نمی خواهم بگویم که هیچ نهاد یا شخصی سبب ساز فلاکت و ادبار مردم و بی سامان و پریشان کردن اوضاع و احوال بیرونی شان نیست. حاشا و کلا. چنین گفته ای به معنای انکار واقعیات مسلم است. سخنم بر سر این است که روشنفکر کار اخلاقی ای می کند در جهت رفع عوامل درونی ای که موجب فلاکت و ادبار مردم شده اند. رفع عوامل بیرونی فلاکت و ادبار، نیز، مقتضی فعالیت هایی است که دیگران مانند فن سالاران، فعالان سیاسی، اقتصاددانان، و حقوق دانان، چه به حکم شغل / حرفه شان و چه به انگیزه ی اخلاقی، بر عهده می گیرند یا باید بگیرند. روشنفکر به آن بخش از بی سامانی ها و پریشانی های مردم می پردازد که مقصر و باعث و بانی اش خودشان اند. یعنی باورها، احساسات و عواطف، و خواسته هاشان.

 

جای بسی تاسف است که کردار و گفتار روشنفکران ایرانی از بیش از صد سال پیش تاکنون، همیشه و جز در مواردی بسیار استثنایی چنان بوده است که گویی ایرانیان ملتی شجاع، آگاه، منصف، فداکار، مؤمن، آزادی خواه، عدالت طلب، و شریف اند که از بد روزگار همواره به زیر یوغ ستم و بیداد حکومت گران و دولتمردان بدسگال، نادان، فاسد، و بی صلاحیت کشیده شده اند و بر عهده روشنفکران است که این مظلومان بی گناه را نمایندگی و سخن گویی کنند و همچون وکلای مدافع حقوق شان را از ظالمان و جائران استیفا کنند. ستم و بیدادِ کمابیش حکومت گران و دولتمردان، به هیچ روی، جای انکار ندارد، اما این مجیزگویی از مردم، نیز، هم انکار مُسلَّمات است، و خلاف حقیقت طلبی، و هم مردم را به خطا و اشتباه می اندازد و سبب می شود که به کمین گاه یکی از بزرگترین دشمنان خود، یعنی درون خود، راه نبرند، و خلاف مصلحت اندیشی و خیرخواهی.

 

واقعیت این است که وقتی که یکایک اعضای جامعه ای، به درجات متفاوت، باورهای کاذب، خطا، توهم آمیز، و خرافی داشته باشند، ترس ها، اضطراب ها، خشم ها، غیظ ها، کناره گیری ها، مالیخولیاها، بی تفاوتی ها، نفرت ها، کینه ها، حسدها، وابستگی ها، خودشیفتگی ها و امیدهای نابه جا داشته باشند، و خواسته ها، اهداف و آرمان های نامعقول و واقع گریزانه داشته باشند، نمی توان انتظار و توقع داشت که با تغییر نظام سیاسی فاسد یا سامانه ای از مناسبات اقتصادی ناسالم همه چیز این جامعه روی در خیر و صلاح نهد. اگر بگوییم که، اصلاً، آن نظام سیاسی فاسد یا سامانه مناسبات اقتصادی ناسالم جلوه بیرونی همان حالات درونی است سخنی پر گزاف گفته ایم؟ امکان دارد که چند ده میلیون انسانی که باورهای صدق، احساسات و عواطف به جا، و خواسته های معقول دارند و، به هیچ وجه، برداشت شان این نیست که از وضع موجود، با یک یا دو یا چند واسطه، سود می برند زیر سلطه و سیطره چند صد تن ظالم و جائر قرار گیرند و دم برنیاورند؟

 

۱۱-۱. پس، روشنفکر داور و ناقد فرهنگ مردم است و در صدد است که این فرهنگ را دگرگون سازد، نه این که باورها، احساسات و عواطف، و خواسته های مردم را تصویب کند و مدافع آنها باشد. اگر چنین باشد فن روشنفکری یک نوع فن تعلیم و تربیت است. بنابراین، همه ی بخش هایی از تعلیم و تربیت که هدف شان دگرگون سازی درون انسان هاست در حیطه کار روشنفکر واقع می شوند؛ از جمله: تعلیم و تربیت ذهنی که ناظر به حقیقت طلبی است و در پی آن است که انسان هایی بسازد که، حتی المقدور، باورهای کاذب به اذهانشان راه نیابند و باورهای صادق از اذهان شان نگریزند؛ تعلیم و تربیت اخلاقی که ناظر به خیرخواهی است و در صدد است که انسانهایی بپرورد که عشق به خوبی و اراده کار نیک در درونشان راسخ شود؛ تعلیم و تربیت هنری که ناظر به جمال جویی است و می خواهد انسانهایی به بار آورد که قدرت ادراک زیبایی ها و قدردانی و ارج گذاری نسبت به زیبایی را بیابند؛ تعلیم و تربیت ناظر به مناسبات اجتماعی که ناظر به اجتماع گرایی است و در کار پرورش انسان هایی است که روانشناسی و آداب و مهارت های روابط اجتماعی را درک کنند و در رفتارشان جلوه دهند؛ تعلیم و تربیت ناظر به دوستی و عشق که ناظر به دیگرجویی است و راه های ایجاد، ابقاء، و رشد دوستی و عشق در میان انسانها را می آموزد.

 

۱۳-۱. بی شک، هر که نیک خواه دیگری باشد تا زمانی که خواسته ها و نیازهای آن دیگری بر هم منطبق اند در جهت برآوردن آن خواسته ها و نیازها، تا جایی که در توان دارد، می کوشد؛ اما زمانی که آن دیگری خواسته ای دارد که به آن نیاز ندارد یا برآورده شدن اش در خلاف جهت نیازهای او است یا زمانی که آن دیگری به چیزی نیاز دارد ولی آن را نمی خواهد یا خلاف آن را می خواهد، یعنی، به هر تقدیر، خواسته و نیاز اش در دو جهت مخالف سیر می کنند، نیاز او را بر خواسته اش مقدم می دارد و اولویت می بخشد و ترجیح می دهد. مقتضای نیک خواهی و عشق نسبت به دیگری همین است که، در صورت تعارض خواسته ها و نیازهای او، نیازهایش را ترجیح دهیم و به خواسته هایش بی اعتنایی ورزیم. به تعبیر دیگر، خواسته یا خوشایند اش را فدای نیاز یا مصلحت اش کنیم (البته فرض بر این است که نیاز دیگری را به روشی عینی یا آفاقی (objective) تشخیص داده باشیم. من که نیک خواه فرزند خود هستم به هنگام بیماری اش، دارویی را که برای بازیابی سلامتش بدان نیاز دارد می خورانمش، اگر چه نمی خواهد و مانع خوردن فلان خوراکی اش که برای سلامتش مضر است می شوم، اگرچه خوردن آن خوراکی خوشایند او است.

 

به محض این که خواسته یا خوشایند کسی را فدای نیاز یا مصلحتش کنیم، او از ناحیه ما احساس خشونت می کند (توجه داریم که «خشونت»، در گسترده ترین کاررفتش، به معنای خلاف خوشایند دیگری انجام دادن است). این خشونت که می توان «خشونت عشق» اش خواند و البته به معنای خشونت فیزیکی نیست، لازمه ی کار روشنفکری که مصالح شهروندان جامعه اش را فدای خوشایند هایشان نمی کند نیز هست. من، به عنوان شهروند، البته خوش دارم که روشنفکر، باورها، احساسات و عواطف و خواسته هایم را در معرض نقد و تخطئه و رد نیاورد و مسئولیت همه مشکلات و مصائبم را، مثلاً، بر دوش حکومت گران و دولت مردان بیفکند و خودم را، به هیچ روی و از هیچ جهت، مقصر نداند؛ اما روشنفکر واقعی، چون نیک خواه من است، تشخیص خود را، که همان تاثیر ویرانگر درون من بر بهروزی زندگی من است، کتمان یا انکار نمی کند و از این رو، چه بسا من از ناحیه ی او احساس خشونت ورزی کنم و تلخ کام شوم. این روشنفکر کجا و آن «روشنفکر» مجیزگو و چاپلوس مردم کجا؟

 

اساساً عوام فریبی چیزی نیست جز اینکه نیازها و مصالح مردم را فدای خواسته ها و خوشایندهایشان کنیم و آنچه را مردم خوش دارند، بدون بررسی سازگاری یا ناسازگاری آن با مصلحت آنان، تأیید و تصویب و بر آنان عرضه کنیم و دل مشغول این نباشیم که چه بسا مصلحت آنان، یعنی سود دراز مدت و نهایی شان، از دست می رود. روشنفکر واقعی هیچ گاه عوام فریب نیست.

 

۱۳-۱. همچنین، هرگز عوام زده نیز نیست، یعنی به ارزش داوری های منفی(و مثبت) مردم نسبت به خودش اعتنا ندارد و از افکار عمومی منفی در خصوص خودش، که ناشی از نقد و تخطئه و رد فرهنگ مردم است، هراسی به خود راه نمی دهد و بدین جهت، از قید و بند افکار عمومی آزاد است. تابع افکار عمومی نیست، بل، ناقد این افکار است و تمیز دهنده ی درست و نادرست آنها از یکدیگر.

 

۱۴-۱. در عین حال بخشی از نقد فرهنگ شهروندان، نیز، به این است که روشنفکر نادانی، بدسگالی، فساد، و سوء مدیریت حکومت گران و دولت مردان را، که به سبب فریب کاری آنان، به آگاهی مردم نرسیده است، بر شهروندان معلوم سازد و نگذارد که شهروندان باورهای غیر مطابق با واقع از نظام سیاسی حاکم بر جامعه شان داشته باشند و این همان وجه سیاسی روشنفکری است. به تعبیر دیگر، اگر بنا بر این است که روشنفکر باورهای مردم را تصحیح کند باید باورهای آنان در باب ماهیت رفتارهای حکومت گرانشان را نیز تصحیح کند. طبعا تصحیح این باورها، تصحیح احساسات و عواطف مردم و خواسته های مردم را نیز به دنبال خواهد داشت.

 

۱۵-۱. حاصل آن که روشنفکر کسی است که، به انگیزه ی رایگان بخشی و ادای وظیفه اخلاقی، به تغییر و اصلاح امور درونی و فرهنگی همنوعان خود می پردازد، با این باور و به این امید که تغییر و اصلاح امور درونی، تا حدی فراوان، به تغییر و اصلاح امور بیرونی آنان و کاهش درد و رنج ها و مصائب و مشکلات آنان بینجامد و، برای این تغییر و اصلاح فرهنگی، از آخرین دستاوردهای فیلسوفان (به ویژه در حوزه های منطق، معرفت شناسی، فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه عمل، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه ارزش، فلسفه هنر و فلسفه اجتماعی)، روانشناسان (به ویژه در حوزه های روانشناسی شخصیت، روانشناسی باور، روان شناسی احساسات و عواطف، روان شناسی نیاز، روان شناسی انگیزش و روانشناسی اجتماعی)، جامعه شناسان، الاهی دانان و عُرَفا (به ویژه در حوزه های انسان شناسی و اخلاق) و شاعران و نویسندگان بزرگ جهان سود می جوید.

 

۲.اخلاق روشنفکری

 

مهم ترین احکام و قواعد اخلاقی که روشنفکر، از آن رو که روشنفکر است، باید به آنها التزام داشته باشد عبارتند از:

 

۱-۲. همرنگی با جماعت نداشته باشد و نخواهد که مردم حتماً نسبت به او ارزش داوری های مثبت داشته باشند و / یا در چشم آنان بر حق جلوه کند؛ بل، شجاعت داشته باشد و آنچه را، خود، حق می داند بر زبان و قلم جاری کند، خواه مردم را خوش آید و خواه خوش نیاید. در آیین روشنفکری، محافظه کاری و با مردم مداهنه و مجامله کردن حرام است.

 

۲-۲. مادام که خود را بر حق می داند، ثبات قدم و استواری داشته باشد و به تهدید و تطمیع و کیفر و پاداش و نکوهش و ستایش نیندیشد و از رویارویی با مخالفان نهراسد.

 

۳-۲. در عین حال، سعه ی صدر و گشودگی ذهن داشته باشد و از اطلاع بر آرای مخالفان خود، در هر موضوع، مسئله، یا مشکل، و توجه کافی و وافی، دقیق و عمیق به آن آرا روی نگرداند و این بدان معناست که کفایت مذاکرات اعلام نکند و پرونده ی هیچ موضوع، مسئله، یا مشکل را مختومه نکند و همچنان خود را آماده و مشتاق شنیدن و خواندن آرای جدید، اعم از موافق و مخالف، نگه دارد. اگر چنین نکند به آفات فکری ای مانند جزم و جمود، تعصب، پیش داوری، و آرزواندیشی دچار می شود و این چهار آفت فکری، در عین اینکه با یکدیگر فرق دارند، در آسیب رساندن به جامعه سهم عظیم و مشترک دارند. گشودگیِ ذهن نداشتن، بزرگ ترین و خطرخیز ترین جلوه خودشیفتگی و عُجبِ فکری است.

 

۴-۲. خود اندیش و دارای استقلال فکری و نظری باشد؛ یعنی اهل تقلید، تعبُّد، القاپذیری، تلقین پذیری، تبعیت از افکار عمومی و مُدهای فکری زمانه نباشد و، به ویژه از همه مهم تر، دل و دماغ و قلب و ذهن خود را تسلیم هیچ ایدئولوژی ای نکند. ایدئولوژیک اندیشی، افزون بر این که نشان دهنده ی این است که شخص عقلاً مستقل نیست و تن به مرجعیت و ولایت فکری در داده است، حاکی از این نیز هست که عشق به حقیقت و شور و شیدایی برای آن در کار نیست.

 

۵-۲. خود را جایزالخطا و در معرض جهل و غفلت، سهو، و اشتباه بداند و، بنابراین هم مشتاق یادگیری از دیگران و هم آماده ی همکاری با دیگران باشد. اشتیاق برای یادگیری از دیگران و همکاری فکری و نظری با آنان وظیفه ی اخلاقی ای است که خاستگاه معرفت شناختی اش نظر به نا آشکارگیِ حقیقت است. بر وفق این نظریه، که علاوه بر صدق نظری اش، مفید ترین و برکت خیز ترین نظریه برای تضمین چهار ارزش عدالت، آزادی، برادری، و صلح جهانی پایدار است، حقیقت در باب هیچ موضوع، مسئله، یا مشکلی آشکار و روشن نیست و فقط با طی فرایندی بسیار دشوار، کُند، و همگانی و با صرف اوقات، نیروها، استعدادها، و فرصت های بی شمار خیل عظیمی از عالمان، محققان، و متفکران می توان گام به گام به آن نزدیک شد. این نظریه نا آشکارِگی حقیقت، که با هرگونه ایدئولوژیک اندیشی ناسازگار است، آدمی را هم به جائزالخطا بودن و هم به لزوم یادگیری از دیگران و همکاری فکری و نظری با آنان واقف می سازد و کیست که نداند که پذیرش جائز الخطا بودن خود و پذیرش نیاز به یادگیری از دیگران و همکاری با آنان بزرگترین مانع را از سر راه تحقق عدالت، آزادی، برادری، و صلح برمی دارد؟ ایدئولوژیک اندیشی، بر حسب یکی از دقیق ترین تعاریفی که می توان از آن داشت، چیزی نیست جز نفیِ اصلِ نا آشکارگیِ حقیقت و قائل شدن به این که حقیقت نه فقط ناآشکار نیست، بل، دیری است که به دست بنیان گذار فلان ایدئولوژی کشف و اعلام شده است. ناگفته پیداست که چون آن «حقیقت آشکار» را هر ایدئولوژی به صورتی دیگر جلوه می دهد و عرضه می کند عرصه جامعه و جهان به نبردگاهی تبدیل می شود که در آن سرسخت ترین، آشتی ناپذیرترین، و خشونت ورزترین نبردآوران به جان یکدیگر می افتند و بر همدیگر هیچ رحمی روا نمی دارند، چرا که هر یک از آنان طرف مقابل خود را کسی می داند که با حقیقت آشکار و حق عیان مخالفت می ورزد. آیا با کسی که با حقیقتی به روشنی آفتاب سر ستیز دارد می توان آشتی کرد؟

 

۶-۲. سخت کوش، دقیق، و ژرفنگر باشد، چرا که به حقیقت نا آشکار و دشواریاب با تنبلی، بی دقتی، و سطحی نگری نزدیک نمی توان شد.

 

۷-۲. با تک آوایی فرهنگی بستیزد. به حکمِ همان اصلِ ناآشکارگیِ حقیقت، روشنفکر باید نسبت به انسداد هر مجرایی که آوایی فرهنگی می توانست از طریق آن مجرا به گوشِ انسانها برسد سخت حساس باشند و از این انسداد به جد جلو گیرد. هیج جامعه ای و هیچ گروهی از این که فقط یک آوای فرهنگی بشنود سود نبرده است. فقط وقتی همه ی آواها، همه ی طرز پرداخت های گوناگون به یک موضوع، همه ی راه حل های یک مسئله، و همه ی راه های رفع یک مشکل به آستانه ی آگاهی مردم گام بگذارند و بر عقل و وجدان اخلاقی همگان عرضه شوند، نقاط قوت و ضعف هر یک از آنها روشن می توانند شد و امکان دسترسی به طرز پرداخت، راه حل، یا راه رفعی که کمترین نقطه ضعف و بیشترین نقطه قوت را داشته باشد فراهم می تواند آمد.

 

۸-۲. در مواجهه با آرا و نظرات و در مقام داوری در باب ضعف و قوت هر یک از آنها رعایت انصاف کند، یکسان نگر باشد و از هر گونه یک سوی نگری بپرهیزد. انصاف و یکسان نگری هم مقتضای حقیقت طلبی است و هم مقتضای خیر خواهی. هم خود مرا به حقیقت و راستی نزدیک تر می کند و هم از صاحبان آرا و نظرات گوناگون خیر و نیکی را دریغ نمی دارد.

 

۹-۲. به جای اعتنا به قبول مردم به فهم آنان اعتنا داشته باشد. روشنفکر مطلقاً نباید در پی آن باشد که آرا و نظراتش از قبول، اقبال، و استقبال مردم برخوردار شوند. اگر رد و قبول مردم برایش ارزش و اهمیت بیابد از مقام داوری فرهنگی و تعلیم و تربیت فرهنگی مردم به مقام نمایندگی و سخن گویی آنان و، نرم نرمک، به حد عوام زدگی و عوام فریبی تنزل و سقوط می یابد. در عوض، باید همواره در پی آن باشد که مردم آرا و نظراتش را فهم کنند و مقصود و مرادش را درست دریابند، خواه پس از این فهم و دریافت، آن آرا و نظرات را بپذیرند و خواه وابزنند، و برای این که این هدف حاصل آید چاره ای نیست جز این که، تا می تواند سخن مبهم، دارای ایهام، و غامض نگوید. اعضای یک کمیسیون مشورتی پزشکی، که بر بالین بیماری صعب العلاج حاضر آمده اند تا با تشریک مساعی، راهی به درمانش بجویند و بیابند، اگر در تشخیص و درمان شان خطا نکنند و نسخه ای درست تجویز کنند و بپیچند آن بیمار بهبود می یابد، حتی اگر یک کلمه از سخنانشان را، که معمولا آکنده از الفاظ و اصطلاحات فن پزشکی اند، نفهمد؛ چرا که تأثیر قرص و کپسول و آمپول و شربت در تن بیمار هیچ گونه توقفی بر فهم بیمار از سخنان پزشکان و شناخت او از آثار و خواص داروها ندارد. اما، و هزار اما، بیماری ها و دردهای فرهنگی اصلاً و ابداً چنین نیستند، یعنی اگر شهروندان جامعه سخنان روشنفکرانشان را، که در حکم همان اعضای کمیسیون پزشکی اند، فهم نکنند و درنیابند، حتی اگر آن روشنفکران به راه های درست درمان نیز راه برده باشند، باز، هرگز، کار و بار و وضع و حال و روز و روزگار شهروندان سر سوزنی دگرگونی و اصلاح نخواهد یافت. درمان بیماری ها و دردهای فرهنگی بستگیِ تمام عیار دارد به این که مردم از تشخیص بیماری و درد و تجویز درمان و دارو، که بر عهده ی روشنفکران بوده است، کاملاً خبر داشته باشند. بگذریم از این که، چنان که در بخش نخست گفته شد، اصلاً و اساسا ًروشنفکر، بیشتر و پیش از هر چیز دیگر، به فن تعلیم و تربیت اشتغال دارد و ناگفته پیداست که تعلیم و تربیت فقط در صورتی امکان پذیر می شود و توفیق می یابد که متعلمان و متربیان، سخنان معلمان و مربیان را درست بفهمند. از این رو هم به حکم اخلاق و هم به حکم مصلحت اندیشی، بر عهده روشنفکر است که چنان سخن بگوید که مخاطبانش، که عموم شهروندان جامعه اند، سخن اش را فهم کنند و برای این فهم چاره ای جز این نیست که روشنفکر سخن خود را از هرگونه ابهام. ایهام، وغموض بپیراید و این سه مانع بزرگ در راه فهم مخاطبان را از میان بردارد. عالمان، محققان، و آکادمیسین ها چاره ای جز کاربرد اصطلاحات اختصاصی، فنی و پیچیده، در نوشته ها و حتی گفته های خود، ندارند.( اگر چه آنان نیز حق استفاده از ابهام و ایهام را ندارند) و بنابر این، باید از ویژه زبانِ (jargon) خود بهره بجویند. اما روشفکر، از آن رو که روشنفکر است، عالم، محقق، و آکادمیسین نیست و مخاطبانش دانشجویان و دانشمندان یک علم یا فن یا هنر خاص نیستند. بل، عموم شهروندان اند. روشنفکری که سخنانش پر از ابهام و ایهام و پیچیدگی باشد روشنفکر راستین نیست و باید بداند که “بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است”. راه درست این است که سخن، در عین حفظ اصالت اش و تا حدی که این حفظ اصالت روا می دارد، روشن، سر راست، و آسان یاب باشد( به گفته ی اینشتاین، “تا می توانید ساده سخن بگویید. اما نه ساده تر”). روشنفکر باید پیوسته خطاب به خود این سخن هیو کینگزمیل را تکرار کند که: “شیاد آنچه را واضح است مبهم می کند، و متفکر آنچه را مبهم است واضح.”

 

۱۰-۲. از مردم توقع و چشمداشت قبول نداشته باشد و اساساً فتیله ی هر نوع توقع و چشمداشت از مردم را تا می تواند، پایین بکشد. روشنفکر راستین، در عین حال که، از سر شفقت و عشق به انسان ها، هرچه را حقیقت و بر طبق مصلحت آنان می داند به فهم پذیرترین بیان بر آنان عرضه می کند، چشم انتظار قبول و اقبال و استقبال شان نیست و، از این رو، از حقیقت به کذب و خطا و از مصالح انسان ها به خوشایندهاشان نمی گراید. روشنفکر آمده است تا آن چه را دارد به مردم بدهد (از قبیل علم، فهم، تجربه، حکمت)، نه آنچه را ندارد از مردم بگیرد (ثروت، قدرت، شهرت، احترام، آبرو، محبوبیت، و چیزهایی از این دست).

 

به محض این که روشنفکر درصدد بر آید که از ناحیه مردم چیزی دریافت کند مردم نیز، به ازای دادن آن چیز، از او چیزی می خواهند و، در این داد و ستد نامبارک، آنچه از دست می رود حقیقت است و مصالح مردم. به جای حقیقت، عقاید و باورهای مردم می نشیند و به جای مصالح مردم خوشایندهاشان. این توقع نداشتن که به روشنفکر ثبات قدم و استواری می بخشد و او را از تزلزل و تذبذب رهایی می دهد، خود، نتیجه قناعت، به معنای دقیق این واژه، است، یعنی به داشته های خود خرسند بودن و زیاده خواهی های خود را در زمینه ی مطلوب های اجتماعی، ضبط و مهار کردن.

 

چنان که اشاره شد، اینها مهم ترین (و نه همه ی) احکام و قواعد اخلاقی اند که روشنفکر، از این جهت که روشنفکر است، باید به آنها ملتزم باشد. نیازی به گفتن نیست که روشنفکر از این حیث که انسان است، باید احکام و قواعد اخلاقی پرشمار دیگری را نیز رعایت کند.

 

۳٫آداب روشنفکری

 

اخلاق روشنفکری مجموعه ی احکام و قواعدی بود که رعایت آن سبب می شود که روشنفکر اخلاقی بودن خود را حفظ کند؛ اما آداب روشنفکری مجموعه احکام و قواعدی است که التزام به آن موفقیت روشنفکر را تضمین یا لااقل تسهیل می کند. می توان مهم ترین آداب روشنفکری را عبارت دانست از:

 

۱-۳ روشنفکر باید قدرت تمیز مسائل را از مسئله نُماها داشته باشد تا گرفتار مسئله نُماها، که در واقع مسائل فرهنگی جامعه او نیستند، نشود و از پرداختن به مسائل واقعی باز نماند. همیشه، در جامعه، هستند کسانی که منافعشان اقتضا می کند که مردم تحول و اصلاح فرهنگی نیابند. اینان از هیچ کاری در جهت بازداشتن روشنفکران از پرداخت به فرهنگ جامعه فرونمی گذارند؛ و یکی از این کارها این است که مسائلی را که اکنون یا برای هیچ جامعه ای مسئله نیستند یا، دست کم، برای این جامعه خاص مسئله نیستند، (هرچند بسا که در گذشته بوده اند یا در آینده بشوند) مسئله جلوه دهند و عمر و نیرو و استعدادهای درونی و فرصت های بیرونی روشنفکران را به سمت و سوی مرداب این مسئله نماها بکشانند و در آن فرو برند. توفیق روشنفکر در گرو این است که این دام را بازشناسد و از آن دوری ورزد و فقط به مسائلی بپردازد که شهروندان جامعه ی خودش را از زندگی خوب، خوش و ارزشمند محروم ساخته اند. در این راه، از جمله، مطالعات و تحقیقات روان شناسان اجتماعی در باب نیازهای آدمی و سلسله مراتب این نیازها مشکل گشایی فراوان می توانند داشت.

 

۲-۳ روشنفکر باید حد وسط درست میان کل پردازی افراطی و جزءنگری افراطی را بجوید تا نه دیدن جنگل او را از مشاهده ی دقیق درختان غافل کند و نه دیدن درختان مانع ادراک جنگل شود. هم کل را دیدن و از سرشت یکایک اجزا بی خبر ماندن و هم غرقه شدن در اجزا و برای باخبر شدن از کل سر بر نیاوردن، موفقیت روشنفکر را به مخاطره می افکند. دو رویکرد کل نگری و جزءنگری اگر از یکدیگر جدا افتند کار روشنفکر را به شکست می کشانند و اگر مکمل و متمم یکدیگر باشند توفیق او را آسان می کنند

 

۳۳. روشنفکر باید از هر گونه آسان گیری و شتابزدگی بپرهیزد. مسائل و مشکلات فرهنگی و اجتماعی به حدی پیچیده و پیچاننده اند که سهل گرفتن آنها جز به حل و رفع نشدن شان نمی انجامد و راه هایی که برای حل و رفع آنها پیش نهاده می شوند، به حدی از جنبه های گوناگون این مسائل و مشکلات و، نیز، از نظر گاه های پیش نهندگان تأثیر می پذیرند که در اخذ و اقتباس آنها نباید شتاب ورزید. هر راه پیش نهاده ای ممکن است از جنبه های دیگری از جنبه های مسئله و مشکل غافل مانده باشد و همان جنبه مغفول نمانده نیز ممکن است از نظرگاه های دیگری که از آنها نیز می توان به آن نگریست، نگریسته نشده باشد. روشنفکر همواره باید هوشیار باشد نسبت به این که هم هر پدیده ای جنبه های ( aspects) گوناگون دارد و هم به هر جنبه ای از هر پدیده از نظرگاه های ( perspectives) مختلف می توان نگریست. نه همه ی جنبه های یک پدیده یک حکم دارند و نه همه ی نظرگاه هایی که از آن ها به یک جنبه واحد از یک پدیده نظر می شود به یک استنباط و برداشت می رسند. آسان گیری و شتاب زدگی روشنفکر، که معلول غفلت از جنبه های وجودشناختی گوناگون یک پدیده (یعنی موضوع، مسئله، یا مشکل) و غفلت از نظرگاه های معرفت شناختی مختلف نگرندگان به هر جنبه اند، هم سبب می شوند که مسائل و مشکلات حل و رفع نشده، حل و رفع شده تصور شوند و طبعاً مدام از نو بر سر راه جامعه قرار گیرند و هم موجب می شوند که روشنفکر کسانی را که آن راه حل و رفع را نقد و رد می کنند حقیقت ستیز و بدسگال تلقی کند و، نابحق و بر خلاف مصالح جامعه، با آنان از در جنگ و نزاع در آید و در نتیجه، موفقیت خود و سایر روشنفکران و، نیز، مشکل گشایی از کار مردم را به عهده ی تعویق اندازد و حتی ناممکن کند؛ و حال آن که توجه به جنبه های گوناگون یک پدیده و نظرگاه های مختلف نگرندگان به جنبه های پرشمار آن پدیده، روحیه ی نیاز مندی متقابل همه ی روشنفکران به یکدیگر و میل و رغبت به همکاری و هم اندیشی با همدیگر را تقویت می کند. آن روحیه و این میل و رغبت، حتی اگر به فرض(که فرضی بعید است) به حل و رفع مسئله و مشکل منجر نشود، باری، همبستگی اجتماعی را می افزاید.

 

۴-۳. روشنفکر باید نه فقط از مرز گذاری های جدید در جامعه سخت بپرهیزد، بلکه، باید مرز گذاری های سابقه دار و پیشین را نیز، به مدد نیروی استدلال و اقناع خود، در هم شکند. روشنفکرانی که به دستاویز مفهوم و فکرت بسیار مبهم و ناپذیرفتنیِ “هویت جمعی”، مرزهای نژادی، جنسیتی، قومی، ملی، دینی و مذهبی، مکتبی، گرایشی، یا فکری و نظری را متمایز تر و استوارتر می سازند و برای گروه بندی های گریزناپذیر اجتماعی، که به حکم تقسیم کار و / یا تنوع علائق و / یا گوناگونی رایگان بخشی های اجتماعی پدید آمده اند، ارزش قائل می شوند به انسانها خدمت نمی کنند، بل، خیانت می ورزند؛ چه رسد به روشنفکرانی که هر یک از آنان، با بت سازی از خود، کیش شخصیت جدیدی بنیاد می نهند و فرقه ای نوظهور بر انبوه فرقه های پیشین می افزایند و نه فقط مرزی تازه بر مرزهای کهن افزون می کنند، بل، عملاً فکرت نامیمون فرقه ای اندیشی را مورد تأیید و تقویت قرار می دهند. برعکس، روشنفکری که اهتمامش معطوف به مرززدایی هرچه بیشتر است نه فقط بر شمار مخاطبان خود می افزاید، بل، در حل و رفع مسائل و مشکلات فرهنگی و اجتماعی موفقیت هرچه بیشتر می یابد، چرا که هم از حلقه ی تنگ مریدان و شیفتگان خود، که نه میل به نقد او را دارند و نه قدرت نقد او را، بیرون می آید و در معرض نقد خیل عظیمی از انسانها واقع می شود و هم از همکاری و هم اندیشی آن خیل عظیم برخوردار و بهره مند می گردد و این هر دو هم به صلاح خود او و هم به مصلحت جامعه اند. روشنفکر راستین باید امیدِ آمدنِ روزی را داشته باشد و برای آمدنش نهایت کوشش کند که اگر از هرکس بپرسند که “تو برای خود چه هویتی قائلی؟” در پاسخ بگوید: “من یک انسان حقیقت جوی جهان وطنم”، بدون اشاره ای به نژاد، جنسیت، قوم، ملت، دین و مذهب، مکتب، گرایش، فکر و نظر، یا هر گروه اجتماعی که در آن به ناچار عضویت دارد.

 

۵-۳. روشنفکر باید پشتکار و سخت کوشی داشته باشد، و حال که عزم جزم کرده است تا اخلاقی زیستن و رایگان بخشی خود را از طریق نوعی از تعلیم و تربیت اعمال کند، عملاً نیز پی این کار را بگیرد و در آن سخت بکوشد. برای امکان یافتن چنین پشتکار و سخت کوشی ای تحقق شرط هایی لازم است که مهم ترین آنها ساده زیستی است. روشنفکر اگر از ساده زیستی و اکتفا به ضروریات زندگی دست بکشد و به زندگی متجملانه روی آورد، برای تحصیل درآمدی که به کار فراهم آوردن چنان زندگی ای بیاید، باید بخش اعظم عمر و نیرو و استعدادها و فرصت های خود را در شغل و حرفه اش صرف کند و در واقع، به هدر دهد. برای چنین روشنفکری مجال و فراغ پی گیری مجدانه ی شأن روشنفکری اش باقی نمی ماند.

 

۶-۳. روشنفکر باید آمادگی تحمل درد و رنج و سختی و تلخی را داشته باشد و با ورزه هایی ذهنی روانی این آمادگی را در خود بیشتر و بیشتر کند. اساساً هر که بخواهد خادم مردم باشد، نه مخدوم آنان، باید به خود بباوراند که مردم به هر تغییر و اصلاحی زودتر تن می دهند تا به تغییر و اصلاح درون خودشان. دیگر مقصر بینی بسیار مطبوع است و از عذاب وجدان می کاهد. بر عکس خودمقصر بینی بسی تلخ و ناخوشایند است و آدمی را به سرزنش و نکوهش خود می کشاند. به همین جهت انسان ها در برابر کسی که خودِ آنان را بیش از هر چیز و هر کس دیگر مقصر می داند مقاومت می کنند و این مقاومت می تواند عرصه را بر روشنفکر تنگ کند، به ویژه آن که کسانی که از تغییر و اصلاح درونی و فرهنگی مردم زیان می بینند و معمولاً از قدرت سیاسی و اقتصادی نیز برخوردارند در جهت تنگ عرصگی روشنفکر سخت می کوشند و از مددگیری از نیروهای انگیزاننده و وادارنده، برای عقب نشینی روشنفکر، روی گردان نیستند.

 

۷-۳. در عین حال، روشنفکر باید بداند که خودش، به هیچ وجه، نمی تواند و نباید جز از نیروهای باوراننده کمک بگیرد. روشنفکر را با نیروهای انگیزاننده، که با توسل به وعده و وعید و تهدید و تطمیع و کیفر و پاداش آدمیان را به انجام دادن عملی که به درستی اش باور ندارند. بر می انگیزند، و نیروهای وادارنده، که به کمک قوه ی قهریه انسانها را به انجام دادن همان عمل پیش گفته وامی دارند، کاری نیست. روشنفکر باید فقط با نیروهای باوراننده، یعنی قدرت استدلال و اقناع عقلی خود، کارش را از پیش ببرد. یگانه سلاحش عقلانیت و استدلال گرایی است و این سلاح جانشین ناپذیر و بی بدیل است. تغییر و اصلاح فرهنگی نه با فریب کاری امکان می پذیرد و نه با خشونت ورزی.

 

۸-۳. روشنفکر باید همیشه روحیه ی شک ورزی و روحیه ی نقادی خود را تقویت کند، چرا که بدون زنده نگه داشتن این دو روحیه نه می تواند نیاز به استدلال گرایی را احساس کند و نه می تواند در استدلال ورزی مهارت یابد. کسی که مدعیات را زود باور می کند و نمی تواند نقاط ضعف ادله را ببیند چه نیازی به استدلال گرایی و چه مهارتی در استدلال ورزی می تواند داشت؟

 

۹-۳. روشنفکر باید از تحول فکری و نظری خود نه فقط هراسان نباشد، بلکه استقبال کند.برای ثبات فکری و نظری ارزش مثبت قائل شدن مرده ریگ شوم ایدئولوژی ها، اعم از دینی و غیر دینی، است و با حقیقت طلبی ناسازگاری آشتی ناپذیر دارد. اساساً کسی که برای آرمان های انسانی ارزش و ارج قائل است پاسدار هویت ایستا و پایای خود نیست؛ بل هویت روان و پویا می خواهد. به تعبیر دیگر، آن که هویت خود را فرآورده ای به انجام رسیده می داند، نه فرایندی رونده و پوینده، نمی تواند زندگی ای آرمان طلبانه سپری کند.

 

۴. آفات روشنفکری

مهم ترین آفاتی که دامن گیر روشنفکر می توانند شد عبارتند از :

۴-۱. این که روشنفکر خود را نماینده و سخنگوی مردم (لابد در برابر قدرت حاکمه) بداند و طبعاْ پاس دار باورها، نگرش ها، و ارزش های آنان باشد. خیر و صلاح مردم در این است که به بازنگری مدام در باورها، نگرش ها، و ارزش های خود تشویق و ترغیب شوند، و روشنفکر راستین فقط معلم، مربی، و راه نُمای آنان در این طریق است، نه چیزی دیگر.

 

۲-۴. این که روشنفکر خود را کنشگر سیاسی ببیند و، بالطبع، نرم نرمک و کمابیش به اقتضائات این کنشگری، از جمله ورود در جناح بندی ها و تحزب های سیاسی، تن در دهد. کنشگری سیاسی، چه به اقتضای شغل و حرفه صورت گیرد، چه به اقتضای علقه پردازی، و چه به اقتضای رایگان بخشی، البته کاری است بسیار سودمند و گریزناپذیر، اما همه ی کارهای سودمند و گریزناپذیر، بر عهده روشنفکر نیست.

 

۳-۴. این که روشنفکر، به جای این که بخواهد خادم الملِّه باشد، در پی وجیه المِلّه بودن باشد. برای این که کسی خدمتگزار انسانها باشد باید فقط در پی برآوردن نیازها و مصالح شان باشد، چه خود آن انسانها باخبر شوند و چه باخبر نشوند و چه خوششان بیاید و چه نیاید و چه قدرشناس این کار باشند و چه نباشند؛ ولی، برای این که کسی در نزد انسان ها وجیه و محترم باشد همین کفایت می کند که خواسته ها و خوشایندهاشان را برآورده کند و، البته، به نحوی باخبرشان کند که چنین کرده است. کم نبوده اند رجال سیاسی و دولت مردانی که برای وجیه بودن نزد مردم به آنان خیانت کرده اند، نه خدمت. خدمت، در اصطلاح دقیق اخلاقی، یعنی عجز و نقص کسی را که در مسیر برآوردن نیازها و مصالح خودش است، جبران و رفع کردن، نه کمک کردن به کسی که در جهت برآوردن خواسته ها و خوشایندهای خلاف نیازهاو مصالحش تلاش می کند.

 

۴-۴. اینکه روشنفکر بر خطاهای خود، اعم از خطاهای محاسباتی و خطاهای اخلاقی، خاک بپاشد و در جهت کتمان آن ها بکوشد، و به آن ها اعتراف نورزد. هیچ انسانی معصوم و بی خطا نیست. انسانی که صادقانه و مُجِّدانه می خواهد زندگی پیراسته از خطا داشته باشد، البته عملاً همیشه به این خواسته ی خود نمی رسد، بدین معنا که گه گاه به خطا در می افتد و این بخشودنی است. آنچه بخشودنی نیست عدم اعتراف به خطا است. به تعبیر دیگر، از هیچ انسان اخلاقی ای نباید انتظار داشت که خطا نکند، چرا که این توقعی واقع بینانه نیست، اما می توان و باید توقع داشت که اگر خطایی کرد به آن اعتراف کند. عدم اعتراف به خطا، افزون بر این که غیر اخلاقی است، زیرا خلاف حقیقت طلبی و خیر خواهی است، مصلحت اندیشانه هم نیست، چرا که اعتماد دیگران را به شخص از میان می برد؛ و ناگفته پیداست که روشنفکر، به عنوان معلم و مربی مردم، چه نیاز عظیمی به اعتماد مردم دارد. اساساً شرط اول قدم موفقیت در تعلیم و تربیت اعتماد متعلم و متربّی به معلم و مربی است.

 

۵-۴. این که روشنفکر دل در گرو ایدئولوژی خاص داشته باشد و نخواهد و یا نتواند از چارچوب آن ایدئولوژی برون آید. قوام روشنفکری به عقلانیت و استدلال گرایی است و این با ایدئولوژیک اندیشی و سخن کس یا کسانی را چون و چرا ناپذیر انگاشتن، به هیچ روی، راست نمی آید.

 

۶-۴. این که روشنفکر خود را آکادمیسین بداند و درصدد این باشد که وجهه و حیثیت آکادمیک به دست آورد. چنان که در بخش نخست اشاره شد، روشنفکر می تواند، افزون بر روشنفکر، آکادمیک نیز باشد، و در بسیاری از موارد چنین هم هست؛ اما، به هر تقدیر، روشنفکری شأنی است و آکادمیک بودن شأن دیگری، و لازمه ی روشنفکری، آکادمیک بودن نیست. از آنجا که، امروزه، در تقریباً همه ی جوامع، عالم، محقق، و آکادمیک بودن حیثیت و وجاهت اجتماعی فراوان دارد، ممکن است روشنفکر وسوسه بشود که چهره عالِم، محقق و آکادمیک بودن نیز به خود بگیرد و شک نیست که برای این مقصود باید به مقتضیات و لوازمی تن بسپرد. سخن بر سر این است که این تن سپردن روشنفکر را، از آن رو که روشنفکر است، از پرداختن به کار خود مانع می آید. از باب نمونه، چنین روشنفکری باید در نشریات علمی-پژوهشی دنیا مقالاتی به چاپ رساند یا گفتارها و نوشتارهایش حاکی از این باشند که فقط در یکی دو حوزه ی خاص معرفتی مطالعه می کند یا آکنده از اصطلاحات فنی عرف اهل علم باشند. این ها و جز این ها عمر، نیرو، استعدادها، و فرصت های روشنفکر را به راه هایی دیگر می کشانند که، البته و صد البته، برای آکادمیسین ها شایسته و بایسته اند، ولی به روشنفکری ربطی ندارند.

 

۷-۴. این که روشنفکر دشوار گو و دشوار نویس باشد، گویی که برای هم قطاران روشنفکر خود یا برای آکادمیسین ها می گوید و می نویسد. هر کسی، چه روشنفکر و چه دیگران در مقام گفتار و نوشتار، باید تکلیف خود را در باب این که مخاطب خود را چه کسانی می داند روشن کند وگرنه گفتار و نوشتارش فاقد یکی از مهم ترین مؤلفه های عقلانیت گفتاری خواهد بود. کسی را مجبور نمی کنند که برای مردم بگوید و بنویسد؛ اما اگر خودش تصمیم گرفت که مخاطبانش را مردم بداند، به حق از او انتظار می رود که چنان بگوید و بنویسد که مردم فهم کنند. طرفه آن که بسیاری از روشنفکران به جد خواستار آنند که مردم سخن شان را قبول کنند و، در عین حال، با دشوار گویی و دشوارنویسی خود، این تصور را پدید می آورند که گویی چندان دغدغه ی فهم مردم را ندارند. روشنفکر راستین درست عکس این رفتار می کند: با ساده گویی و ساده نویسی نشان می دهد که دغدغه اش فهم مردم است و، در عین حال، مشتاق این نیست که مردم لزوماً سخنش را قبول کنند.

 

۸-۴. این که روشنفکر فقط به علوم اجتماعی، مانند جامعه شناسی، سیاست، و اقتصاد، رجوع کند و از معرفت ها و حکمت های عظیم و عمیقی که حاصل باریک بینی ها و ژرف اندیشی های فرزانگان، عارفان، بنیان گذاران ادیان و مذاهب، الاهی دانان، فیلسوفان، شاعران، رمان نویسان، و روان شناسان بزرگ تاریخ اند غفلت یا تغافل کند. در عین اینکه در رویارویی با این دستاوردهای بزرگ و ژرف نباید سر سوزنی از عقلانیت فرو گذاشت و، بنابراین، باید موضع شک ورزانه و نقادانه را به قوت هر چه تمام تر حفظ کرد، باید دانست که پشت کردن به این گنجینه ها نشان چیزی جز حماقت نیست و پیامدی جز محرومیت و خسران ندارد.

 

آرزو دارم و امید می برم که روزی برسد که هم روشنفکران وظیفه ی اخلاقی ارجمندی را که بر عهده گرفته اند هرچه بهتر و موفقیت آمیزتر به انجام رسانند و هم شهروندان دریابند که روشنفکران چه سهمی در خوشی و بهروزی زندگی آنان ایفا می کنند. چنین بادا چنین تر باد!

 

پی نوشت ها

۱. جامعه شناسانِ کار، میان شغل یا حرفه انگاشتن کاری که متکفل می شویم فرق هایی قائل اند. از این رو، شغل و حرفه را از یکدیگر متمایز کرده ام. البته برای مقصود این نوشتار آن فرقها تفاوتی پدید نمی آورند.

۲. خوانندگان گرامی می دانند که یکی از مشکل ترین مسائل علوم اجتماعی و شاخه ای از فلسفه که به “فلسفه فرهنگ” نام بردار است تعریف یا تحدید حدود فرهنگ است. اجمالا باید گفت که «فرهنگ» سه کاررفت عمده دارد:

الف) فرهنگ در برابر طبیعت. به این معنا، هر پدیده ای که پیش از پیدایش انسان وجود داشته است پدیده ای طبیعی است و هر پدیده ای که پس از پیدایش انسان و به دست او وجود یافته است پدیده ای فرهنگی است. سنگ، آب، هوا، درخت سرو، و پروانه پدیده هایی طبیعی و زبان، خط، نهاد خانواده، نهاد اقتصاد، نهاد سیاست، علم یا فن یا هنر، اخلاق، تعلیم و تربیت، و عشق، پدیده هایی فرهنگی اند.

ب) فرهنگ در برابر تمدن. به این معنا، هر پدیده ای که به دست بشر ساخته شده است یا تجسم مادی دارد، مانند صندلی، قاشق و چنگال، اتومبیل، کشتی، هواپیما، و تلفن یا تجسم مادی ندارد، مانند زبان، خط، اخلاق، و عشق.

پدیده های گروه نخست به تمدن جامعه تعلق دارند و پدیده های گروه دوم به فرهنگ جامعه.

ج) فرهنگ در برابر اجتماع. به این معنا، پدیده های بشر ساخته ای که تجسم مادی ندارند، یا در محیط بیرونی انسانها ساخته شده اند، مانند زبان و خط و اخلاق، یا در ساحت درونی آنان، مانند عشق. پدیده های گروه نخست اجتماعی اند و پدیده های گروه دوم فرهنگی، از این سه کاررفت واژه “فرهنگ”، کاررفت سوم در دل کاررفت دوم و کاررفت دوم در دل کاررفت اول جای می گیرد. مقصود من از “فرهنگ” در این نوشتار معنای سوم “فرهنگ” است، یعنی آنچه در درون یکایک افراد پدید می آید و جای می گیرد. “فرهنگ” به این معنا سه مصداق دارد، باورها، احساسات و عواطف، و خواسته ها.

٣. البته، نگارنده خود بزرگترین مشکل جامعه را فرهنگ یکایک شهروندان می داند.

 

۴. اشاره به الاهیات و عرفان فقط بدین جهت است که در طول تاریخ، الاهی دانان و عارفان، در ادیان و مذاهب گوناگون، در باب خاستگاه های درد و رنج های بشری تحقیقات و تدقیقات عظیم و عمیق داشته اند. رجوع به این تحقیقات و تدقیقات، البته، به معنای پذیرش همه ی آرا و نظریات الاهی دانان و عارفان در هر باب و حتی در همین باب خاستگاه های درد و رنجهای بشری نیست.

۵. نگارنده در این نوشتار آن چه را در دو نوشتار زیر آورده است فقط به اشاره ذکر کرده است:

الف) “تقریر حقیقت و تقلیل مرارت: وجه اخلاقی و تراژیک زندگی روشنفکری” در راهی به رهایی: جستارهایی در عقلانیت و معنویت، چاپ اول، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۱، صص. ۹-۳۳

ب) “روشنفکری: نمایندگی فرهنگی یا داوری فرهنگی» در مهرِ ماندگار: مقالاتی در اخلاق شناسی، چاپ سوم، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۱، صص. ۸-۳۳۵.

 

منبع: فصلنامه نگاه نو، شماره ۱۱۶ فصل زمستان

نویسنده: مصطفی ملکیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 December 21 ، 03:24
سید محمد رضا پارسی کیان

 

در دوران پیش از ظهور علم، مردم نسبت به تعبیر خواب و آگاهی نداشتند. هرچه را که پس از بیداری به یاد می آوردند ، بیان دوستانه یا خصمانه از قدرت های والا می پنداشتند خواه شیطانی یا ملکوتی با پیدایش اندیشه های علمی، کلیت این افسانه گرایی و توصیفی به روانشناسی تبدیل شد. امروزه بین افراد تحصیل کرده کمتر کسی پیدا می شود که نسبت به این واقعیت تردید داشته باشد که خواب عمل روانی خود رویا بین است.

 

در ارزیابی خواب سه جهت گیری دیده می شود. بسیاری از فیلسوفان به یکی از این سه جهت گیری گرایش داشته اند، جهتی که همزمان ارزش گذشته ی خود را حفظ کرده است. از نظر آنان، شالوده خواب حالت خاصی از فعالیت روانی است که حتی می توان آن را در حالات فراتر به مثابه ی الهام پنداشت. روزی شگفت زده به این نتیجه رسیدم که دیدگاه مردم درباره خواب که ریشه در خرافات دارد، به واقعیت نزدیک تر است تا دیدگاه پزشکی.

محتوای رویا بسیار کوتاه تر از تفکراتی است که من آن ها را جایگزین می دانم و تحلیل ها مشخص کرده که محرک خواب رویدادی است جزئی از عصرگاه پیش از خواب. به منظور مقایسه ای خوابی که در حافظه من حفظ شده با یافته های حاصل ار تحلیل، از اولی به مثابه ی محتوای آشکار رویا و از دومی بدون هیچ تمایزی به عنوان محتوای پنهان رویا نام می برم.

 

رویاها از بعد رابطه بین محتوای پنهان و آشکار به سه گروه تقسیم می شوند:

1- رویاهایی که معنا دارند و در عین حال قابل فهم اند.

2- رویاهایی که هرچند به هم متصل اند و مفهومی واضح دارند با این حال تاثیری گیج کننده دارند.

3- رویاهایی که نه مفهوم دارند و نه مطلق. بی ارتباط، گیج کننده و بی مفهوم به نظر می رسند. اکثریت غالب خواب های ما دارای این ویژگی ها هستند.

به نظر می رسد هر موقعیتی در خواب حاصل دو یا چند تجربه و اثری است که کنار هم قرار گرفته است. جوهر تفکرات رویا که به منظوره شکل گیری خواب گردآوری شده است، طبیعتا باید با کاربرد آن متناسب باشد. در همه ی عناصر آن باید یک یا چند عنصر مشترک وجود داشته باشد.

 

فشردگی رویا : هر عنصر از محتوای رویا با موضوع تفکرات خواب مشخص می شود این عمل تنها از یک عنصر تفکر حاصل نمی شود، بلکه از کل عناصر به دست می آید.

تفکرات خوابی که ما از تحلیل به آن رسیدیم خود را به عنوان عقده ای روانی، پیچیده ترین ساختار ممکن نشان می دهد. بخش ها آن در متنوع ترین رابطه منطقی بایکدیگر قرار می گیرند: آنها پس زمینه و پیش زمینه، شرطها ، انحراف ها ، نمونه ها و زنجیره ی شواهد و مخالفت ها را تشکیل می دهند. تقریبا می توان گفت هر زنجیره ای ، اندیشه ی همراه با تناقض خود است.مشخص هم نیست چرا همه این ها در عالم بیداری حضور ندارند. اگر یک خواب از تمام این موارد تشکیل شده باشد، جوهره روانی، تحت فشار قرار می گیرد که آن را بی نهایت به هم فشرده می سازد و یک جابه جایی و پاره سازی دورنی صورت می گیرد که در همان زمان سطوح جدیدی را خلق می کند و عملیات منتخب به نفع آن بخشش هایی انجام می شود که برای ایجاد صحنه ها متناسب ترند. اگر به منشاء این جوهره توجه کنیم، عبارت واپس روی می تواند فراخور حال این فرایند باشد.

رویا گری خلاق نیست، یا هیچ گونه فانتزی خودش را گسترش نمی دهد، قضاوتی انجام نمی دهد و نتیجه گیری نمی کند. دست به کاری نمی زند جز فشرده سازی و جابه جایی ماده و تغییر آن به شکل تصویری و این مکانیزم تغییر به عنوان عامل متغییر به آن اضافه می شود. اما در واقع رویاگری صرفا اولین کشف به عمل آمده از کل مجموعه ی فرایندهای روانی است که تمام نمادهای تاریخی، فوبیا ها، مشغولیت های ذهنی و توهمات را شامل می شود.

افرادی که رویا را پیشگویی آینده نی دانند، حق دارند. هرچند آینده ای که خواب به ما نشان می دهد، چیزی نیست که اتفاق بیفتد، بلکه تمایل درونی ماست که دوست داریم رخ دهد. ذهنیت عامیانه این طور است که آرزو ها به باور تبدیل می شوند.

با توجه به دیدگاه تحقق آرزو رویاها به سه دسته تقسیم می شوند.

1) رویاهایی که آرزو ها و خواسته های غیر پنهان و سرکوب نشده را نشان می دهند: بیشتر رویاهای دوران کودکی که به ندرت در بزرگسالی نمود پیدا می کنند از این دسته اند.

2) رویاهایی که آرزوهای سرکوب شده را به شکل پنهان نشان می دهند. بدون شک بیشتر رویاهای ما از این قبیل اند و پیش از درک نیاز به تحلیل دارند.

3) رویاهایی قرار گرفته اند که آرزو های سرکوب شده را نمایان می کنند، اما این کار بدون پنهان کاری بسیار جزئی انجام می شود. این دسته عموما همرا با اضطراب و ترسی است که به خواب پایان می دهد.

 

دستگاه های روانی ما دو روش را در تفکر سازی دنبال می کنند:

1) مزیتی دارد مبنی بر اینکه محصولات آن مسیر بازی را برای خودآگاهی طی می کنند.

2) فی نفسه نا آگاهانه است و می تواند تنها به روش دوم به آگاهی برسد.

* در مرز بین این دو روش که مسیر از اولی به دومی است. سانسوری اتفاق می افتد و موارد خوشایند مجاز می شوند از این مسیر بگذرند و موارد دیگر همان جا حفظ می شوند. بنابراین طبق تعریف ما هر آنچه که از سانسور رد نمی شود شرایط سرکوب است.

 

تفاوت تصاویر رویا در کودکان و بزرگسالان از دید فروید:

کودکان به علت آن که توانایی تمایز به رویا و واقعیت را ندارند، نمی توانند توهم و خیال را از مراقبت تشخیص دهند. افراد بزرگسال یادگرفته اند این تمایز را قائل شوند. همچنین به بیهودگی آرزو پی برده اند و بعد از تمرینی طولانی یاد گرفته اند که خواسته ها و آرزوهایشان را به بعد موکول کنند تا بتوانند به طرق نزدیک تغییر کلی خواسته را برآورده کنند.

* تمایلات جنسی سرکوب شده دوران کودکی از رایج ترین و نیرومند ترین امیال تشکیل دهنده ی رویا محسوب می شوند. ( برای مطالعه بیشتر به مقالات تئوری جنسی نوشته فروید مراجع کنید.)

 

نمادها در رویا:

هرچند مطالعه روی نمادهای رویا ناقص است، اما در اظهارات کلی و بیان مشاهدات خاص در اینجا به یقین رسیده ایم. مثلا سلاح نوک دار یا اشیای بلند و سفت مانند الوار و چوب بیانگر آلت تناسلی مردند یا گنجه، جعبه، کالسکه و اجاق بیان گر زهدان اند. اما نمادهایی هم هست که درک رابطه آنها سخت است.

 

قوه تفکر را به هنگام خواب می توان به شیوه زیر طبقه بندی کرد:

1. افکاری که در طول روز به دلیل مانع تصادفی ناتمام است. .

2. افکاری که در طول روز حل نشده، زیرا قدرت ذهنی در حل آن ناتوان عمل کرده و مشکلات لاینحل باقی مانده اند.

3. افکاری که در طول روز سرکوب شده اند.

4. افکاری که در طول روز باعث تحریک سیستم ناخودآگاه و نیمه خودآگاه شده اند.

5. متشکل از آثار بی اهمیت و حل نشده ی روز است.

 

کارکرد رویا:

فرایند رویا مسیر واپسگرایانه را طی می کند که این مسیر با ویژگی حالت خواب باز می شود و بدین طریق به وسیله ی گروهی حافظه جذب در آن می شود.

 

فرایند اولیه:

فرایندی ابتدایی که باعث جلوگیری از عمل سیستم دوم می شود. این فرایند باعث تخلیه تحریک می شود تا بتواند با میزان تحریکی که انباشته یک ارتباط ادراکی ایجاد کند.

 

فرایند ثانویه:

وظیفه اصلاح فرایند اولیه را دارد. این فرایند هدف را کنار می گذارد و فرایندی دیگر را انتخاب می کند، چیزی مشابه آن تجریه و برای یک همسانی فکری است. این امر طبق تجارب حرکتی زیاد حاصل می شود.

* فرایندهای اولیه از ابتدا در دستگاه روح وجود دارند درحالی که فرایندهای ثانویه فقط در جریان زندگی حاصل می شوند و فرایندهای اولیه را سرکوب می کنند.

 

ارزش رویاها در خبر دادن ما از آینده چیست؟ این پرسش قابل طرح نیست. بی گمان دانشمندان فروتن و عاری از خرافات و سوابق ذهنی موهوم، با خوشحالی از زحمت پژوهش ها و مطالعات علمی درباره ی پدیده های مجهول و ناپیدا استقبال می کند. اما این که رویاها می توانند از آینده خبر بدهند عاری از حقیقت نیست. اما دو عقیده هست که او نمی تواند آنها را قبول کند یکی زندگی بعد از مرگ و دیگری شناخت آینده ای که نمی توان در آن تعمق کرد بهتر است بگوییم که رویا از گذشته خبر می دهد زیرا همه رگ و ریشه ی آن از گذشته است.

 

منبع:

روانشناسی خواب زیگموند فروید احسان لامع انتشارات نگاه چاپ سوم بهمن 1398

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 December 21 ، 13:01
سید محمد رضا پارسی کیان

 

آخرین سال زندگی یونگ به طور کامل صرف نوشتن نخستین فصل این کتاب شد و وقتی در سال 1961 دیده از جهان فروبست، فصل مربوط به خویش را به پایان رسانده و همچنین پیش نویس فصلهای مربوط به همکاران خود را نیز تعیین کرده بود. پس از فوت یونگ دکتر فون فرانتس مسئولیت کل کتاب را بر طبق دستورات صریح یونگ برعهده گرفت.

فرضیه تصادف اجباری سورآلیست ها بر پیوند عینیت دینا و ذهنیت خلاق انسان استوار است. بدین معنی که قوه تخیل فرد خلاق می تواند به عین دربیابد. بر اثر برونفکنی میل و شوق شدید انسان در اشیاء و پدیده های موجود، اتفاقی غیر منتظره، غیر معمول به وجود می آید. گویی که ناخودآگاه در جنگل نشانه ها جهان ارتباطات پنهانی را که عقل نمی بیند در طی جریان و ترکیب عینی ذهنی ویژه ای خبر و آشکار می کند. این بینایی مختص آفرینشگران و اندیشمندان خلاق است. آنان همبستگی ها را می بینند، حادثه آفرینند. یعنی از طریق کشف و شهود یا استعداد ذهن خود به جهان عینی یک واقعیت حائز اهمیت معنی می بخشد.

بدین ترتیب ما بین همزمانی یونگ و مقوله تصادف اجباری سورآلیست ها تشابهی فاحش است. اما می توان به قرابت های فکری و همدلی دیگری که بین آنان وجود دارد رسید.

نماد شامل چیزی گنگ ناشناخته و یا پنهان است.برای مثال روی بسیاری از بناهای مهم کرت(از جزایر پونانی واقع در مدیترانه) نقش یک تیشه ی دو سر وجود دارد اگر چه ما این شی را می شناسیم اما معنی و مفهوم ان را نمی دانیم(ص16)

به همین سبب است که دین از زبان نمادها با ما سخن می گوید و خود را با نمایه ها تعریف می کند.حواس انسان نسبت به دریافت پیرامون خود  محدود است و به این علت است که می کوشد با بهره گیری از ابزار علمی این نارسایی را بهبود ببخشد.افزون بر این دریافت ما از حقیقت شامل بر جنبه های ناخوداگاه  هم می باشد.(ص 19)

عموما جنبه ی ناخوداگاه وقایع در خواب به شکل اندیشه ی تعلقی اشکار می شود نه نمایه ی نمادین.

رواشناسان بر اساس همین  شواهد می پندارند که روان ناخوداگاه وجود دارد  در حالیکه فلاسفه معتقند وجود ضمیر ناخوداگه مستلزم وجود دو شخصیت در یک فرد است. امروزه در بسیاری از افراد این اختلال دیده می شود ،البته این به هیچ وجه نشانه ی بیماری نیست  بلکه یه عارضه ی طبیعی است و در هر زمان و همه جا به چشم می خورد .(ص20)

خوداگاهی دست آورد بسیار اخیر طبیعت است و هنوز در مرحله ی تجربه است. یکی از رایج ترین ناهنجاری های بدوی در میان انسان های حال حاضر گمگشتی روح است یعنی بخش پذیر شدن یا به بیان روشن تر از هم گسیختگی خوداگاهی ایست.(ص 23)

شک نیست که حتی در آنچه سطح والای تمدن می نامیم هم خوداگاهی بشر به درجهی قابل پذیرشی نرسیده  و هنوز آسیب پذیر و  حساس و تجزیه پذیر است.

خواب مناسب ترین و رایج ترین قلمرو  برای بررسی نمادسازی انسان است.(ص 25)

 خواب باید همچون یک واقعه انگاشته شود. نباید درباره ی خواب انگاره ی قبلی داشت و باید پذیرفت که به هر روی خواب مفهومی دارد و جلوه ای ویژه از ناخوداگاه است(ص35) .

بخشی از ناخوداگاه شامل انبوهی از اندیشه، تاثر و نمایه موقتا پاک شده است  اگر چه در ذهن خوداگاه حضور ندارند. اما بر آن تاثیر می گذارد. (ص38)

انگاره های فراموش شده از میان نمی روند اگرچه ما نمی توانیم هرگاه دلمان خواست آنها را حاضر کنیم اما به صورت نهفته درست در آستانه ی یاد حضور دارند و می توانند هرلحظه و اغلب پس از ساله ها فراموشی ظاهرا کامل نمایان شوند. (ص40)

برخی از مردم اشتباها دربستره ی نقش اراده غلو میکنند و می پندارند که هیچ چیز به ذهنشان راه نمی یابد مگر انکه خود بخواهد و اراده کند. اما باید در نظر گرفت که تفاوتی ظریف میان محتویات ارادی و  غیر ارادی ذهن وجود دارد.(ص42)

فراموشی پدیده ای طبیعی ولازم است زیرا اجازه می دهد ادراک ها و انگاره های تازه ای در خود اگاه ما شکل بگیرد. اگر فراموشی پدید نماید  تمام تجربه های شخصی ما ورای آستانه ی خوداگاه می مانند و ذهن ما آن قدر اشباع می شود که دیگر توانایی تحمل را از دست خواهد داد.( (ص44)

مفاهیم در خواب جنبه ی ناخوداگاه خود را بیان می کند  در حالی که در اندیشه های خود اگاه ما خود را در محدود به تاکیید های منطقی که بسیارکمرنگ تر می باشند می کنیم. (ص51)

هراسهای ناشی از تمدن ما ممکن است بسیار دهشت آور تر از هراس هایی باشند که انسان بدوی از شیاطین دارند. (ص55)

 

وظیفه خواب معمولا کوشش در برقراری توازن روانی ما به یاری ملزومات رویا است که به گونه ای پیچیده موازنه کلی روان را دوباره برقرار می کند. (ص59)

هیچ نابغه ای هرگز با بدست گرفتن قلم یا قلمو بخود نگفته :من حالا یک نماد ابداع می کنم. (ص69)

در تمام رشته های علمی می توان برای هر درون ذهن غیرشخصی فرضیه ای ارائه داد. اما روانشناسی ما را با روابط میان دو فرد که هرکدام شخصیت  ذاتی خود را دارا می باشد و هیچ کس به هیچ وسیله ای نمی تواند آن را از شخصیت خودشان تهی کند . (ص75)

برای اینکه تحلیل  عمیق خواب به تقابل دو فرد می انجامد بنابراین از یک گروه بودن یا از دو گروه متفاوت بودن اهمیت بسیاری خواهد داشت. (ص76)

این چهارگونه کارکرد بدن در چهار شیوه ی که به لطف آنها خوداگاه ما میتواند خود را با تجربه ی همسو کند  انطباق دارد: شعور(یعنی دریافت حسی)به شما می گوید چیزی وجود دارد.تفکر به شما مامی گوید آن چیز چه هست. احساس به شما می گویید آن چیز دلپذیر هست یا نه. و مکاشفه به شما نشان می دهد آن چیز از کجا آمده و به سوی چه کشیده می شود. (ص81)

درست آن گونه که زیست شناسان نیازمند علم کالبد شناسی تطبیقی است روانشناس هم به علم تشریح تطبیقی روان نیاز دارد. (ص95)

این انگاره که گیاه یا حیوان خود ابداع کننده خودش است خنده دار است .با این همه بسیاری از مردمان بر این باورند که روان و ذهن خودشان را خود ابداع کرده اند و خود آفریننده ی خویش می باشند. (ص117)

باید خاطر نشان کرد جهان کمونیستی اسطوره ای بزرگ دارد که ما ساده لوحانه می پنداریم فتوای برتر آنرا از میان خواهد برد.)این اسطوره رویایی کهن الگوی قدسی مآب دیرینه ی عصر طلایی یا بهشت است که در آن همه همه چیز دارند و فرمانروایی بزرگ و عادل و خردمند بر باغ کودکان فرمانروایی خواهد کرد. (ص121)

مردم چنین می انگارند که چون نمی توانند اورنگ خداوندی را با دوربین های بشری مشاهده کنند و یا نمی توانند پدر و مادر محبوب خود را که به جهان دیگر شتافته اند در هئیت جسمانی ببینند بنابر این این انگاره ها به اندازه کافی حقیقی نیستند ،زیرا از باورهای بشر پیش از تاریخ سرچشمه می گیرند. (ص125)

 

اسطوره ها برمی گردند به دوران  راویان اولیه و خواب های خود و هیجان هایی که قوه ی تخیل آن ها در شنوندگان به وجود می آورد.در دوران باستان به تدریج معتقد شدند احتمال اینکه بتوان اسطوره ای را بر مبنای ظاهرش تفسیرکرد بسیار اندک است بنابراین کوشیدند آن را به صورت نیرویی قابل دسترس برای همه جلوه دهند. (ص127)

اگر دوباره به مشاهده ی نمادها بسنده کنیم و آنها را کنار بگذاریم دیگرهیچ گونه کارآیی نخواهد داشت و حالت تراژدی دوباره باز خواهد گشت کوشش ها به سرانجام نخواهد رسید. (ص143)

اسطوره ی قهرمان رایج ترین و شناخته شده ترین شکل اسطوره هاست .ما آنچه را در اساطیر قدیم یونان و روم در قرون وسطی در خاور دور در میان قبایل بدوی کنونی می یابیم و در خواب ها ما هم پدیدار می شود .اسطوره دارای جاذبه ایی فریبنده است اگرچه کمتر به چشم میاید اما اهمیت روانی بسیاردارد. اسطوره ها در جزئیات با هم متفاوت اند اما در ساخت کلی شبیه به یکدیگر اند.

 

در ادامه بخشی از مقاله ی مکتوب زوریخ در تحلیل بخش پنجم کتاب مورد رجوع ارائه می‌گردد.

وجود نماد در درون تجزیه و تحلیل فردی

خواب ما را با جنبه هایی از شخصیت مان که به دلایل گوناگون ترجیح می دهیم از نزدیک آنها را موشکافی نکنیم، آشنا می سازد. این همان است که  یونگ آگاهی از «سایه» می نامید. البته سایه تمام شخصیت ناخودآگاه نیست، بلکه نمایانگر صفات و خصوصیات ناشناخته یا کم شناخته شده ی «من» است که بخشی از حوزه ی شخصی روان را تشکیل می دهد و براحتی می تواند مربوط به خود آگاه هم باشد. از پاره ای جهات سایه میتواند شامل عوامل جمعی برآمده از منبعی خارج از زندگی شخصی فرد نیز باشد.

اینکه سایه دوست ما بشود یا دشمن ما، بستگی تام به خودمان دارد. در واقع سایه درست همانند هر موجود بشری است که ما با وی زندگی میکنیم و باید دوستش بداریم.

البته گاهی پیش می آید که فردی ناگزیر شود با طرف بد طبیعت خود بسازد و طرف بهتر خود را سرکوب کند. در این صورت سایه در خواب های وی به شکلی مثبت بروز خواهد کرد. و هنگامی که فردی خود را در اختیار هیجان ها و احساسات خود انگیخته‌ی خود میگذارد ممکن است سایه اش بصورت روشنفکری سرد و منفی پدیدار شود.و در این صورت سایه بیان کننده ی داوری های بدبینانه و اندیشه های منفی واپس نهاده شده میگردد. بنابراین سایه هر شکلی که بخود بگیرد به هر حال بیانگر طرف مخالف «من» است و نمود آن دسته از خصوصیاتی ست که ما از وجود آن بیش از هر چیز دیگری نزد دیگران متنفریم. اگر ما بتوانیم صادقانه و با دور اندیشی این سایه را با شخصیت خود آگاهمان درآمیزیم مشکل به آسانی قابل حل خواهد شد. اما متاسفانه امکان اینکار همیشه وجود ندارد، زیرا سایه چنان تحت تأثیر هیجان قرار دارد که گاه خرد نمیتواند بر آن چیره شود. گاه تجربه ای تلخ میتواند به یاری ما بشتابد، و به بیانی دیگر باید بلایی سرمان بیاید تا گرایش ها و انگیزه های سایه فروکش کند. گاهی هم یک تصمیم قهرمانانه می تواند همین نتیجه را  ببار آورد، البته تنها در صورتی که انسان بزرگ درون ما یعنی «خود» در این کار ما را یاری دهد. این حقیقت که سایه شامل نیروی عظیم کشش هایی مقاومت ناپذیر است بدین معنا نیست که همواره می توان آنها را قهرمانانه سرکوب کرد. گاهی سایه تنها بدین سبب قدرتمند است که «خود» هم همسوی آن است، بگونه ی که انسان نمی داند سایه او را بر می انگیزد یا«خود». متاسفانه ناخودآگاه همانند چشم اندازی می ماند که زیر نور مهتاب قرار گرفته باشد، یعنی همه چیز آن مبهم و در هم انگیخته می نماید و انسان هرگز نمیداند با چه سرو کار دارد و ابتدا و انتهای هیچ چیز مشخص نیست. و این را «درهم آمیختگی» محتویات ناخودآگاه می نامند. هنگامی که یونگ یک جنبه از شخصیت ناخودآگاه را «سایه» نامید به عاملی نسبتاً مشخص اشاره داشت. اما گاه ممکن است همه چیز و حتی ارزشمندترین و اصیل ترین نیروها هم که«من»از آنها بی خبر است با سایه مشتبه شوند.

اگر سایه شامل نیروهای مثبت و حیاتی باشد باید آنها را با زندگی فعال در بیامیزیم و نه اینکه سرکوبشان کنیم.«من» باید دست از منیت و خودخواهی بردارد و اجازه دهد تا چیزی که ظاهرأ منفی است، اما در واقع منفی نیست، شکوفا گردد. و این فداکاری قهرمانانه ای (البته به مفهوم وارونه ی آن)در حد غلبه بر عاطفه را می طلبد.

گاهی تمام کوشش هایی که برای درک پیام ناخودآگاه صورت میگیرد هم در میرود و در این صورت باید جسورانه کاری را انجام دهیم که به نظر درست می آید و در عین حال مراقب باشیم چنانچه ناخودآگاه ناگهان جهت دیگری را نشان داد ما نیز راه خود را تغییر دهیم. همچنین ممکن است ندرتأ فردی ترجیح دهد در برابر کشش های ناخودآگاه ایستادگی کند،البته بیشتر برای رهایی از بند تغییر خود تا دور شدن از معیارهای انسانی. نیرو و باریک بینی مورد نیاز«من» برای چنین تصمیمی به گونه ای نهایی از انسان بزرگ که ظاهرأ مایل نیست خیلی آشکارا خود را نمایان سازد تراوش میکند. ممکن است «خود» از «من» بخواهد آزادانه انتخاب کند و یا اینکه «خود» وابسته به تصمیم های خود آگاه شود تا بتواند به هنگام بروز مشکلات روانی بسیار حاد خود را نمایان کند. هیچکس نمیتواند به قضاوت دیگران درباره ی خود بسنده کند. هر فردی باید خود مشکل خود را حل کند و کاری انجام دهد که به نظرش درست می آید.

در بخش انتهایی یونگ به بررسی هنر در ادوار مختلف و متناسب با شرایط زمان به خصوص عصر حاضر در زمینه نقاشی انتزاعی می پردازد. وی معتقد است بهترین زبان برای نشان دادن شرایط عصر حاضر نقاشی های انتزاعی می باشد که به فراخور زمان ظهور پیدا کرده است، همچنین وی معتقد بود هر چه انسان به جلوتر و تمدن علم پیش میرود بیشتر رو به قه قرا میرود و هنرها انتزاعی تر و پیچیده تر میشوند او به بررسی برخی کهن الگو  ها در آثار نقاشان هم پرداخته است.

 

منابع:

انسان و سمبولهایش کارل گوستاو یونگ ترجمه ی دکتر محمود سلطانیه انتشارات جامی چاپ 13 سال 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 02 December 21 ، 13:00
سید محمد رضا پارسی کیان